به یاد کیومرث صابری فومنی ، گلآقا
--------------------------------------
کاشفان چشمهکاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی در مجری آتشفشانها
شعبدهبازان لبخند در شبکلاه درد
با جاپایی ژرفتر از شادی
در گذرگاه پرندگان
در برابر تندر میایستند
خانه را روشن میکنند
و میمیرند
.من برای روسبیان و برهنگان مینویسم
برای مسلولین و خاکستر نشینان
برای آنان که بر خاک سرد
امیدوارند
و برای آنان که دیگر به آسمان
امید ندارند
* * *
“ هنر را من همیشه چنین تعریف کردهام:«طبیعت، به اضافهی انسان».”
“ نویسنده، شاعر، بالرین، آهنگساز، هنرپیشه، عکاس، ... همیشه باید در کار آموختن باشد و گنجینهی ذهن خود را
از آثار گذشتگان و معاصران پر بار کند.”
“من همیشه گفتهام که رهبری هنر هر عصری را، ناقدان هنری آن عصر بر عهده دارند.”
“نه، در چنین جهانی از شعر چه ساخته است؟ بخصوص که شاعران نیز دروغ میگویند و به خانه نشستنشان از بیچادری است.”
از دو مصاحبهی شاملو با مجلهی فردوسی(فروردین45) و روزنامهی آیندگان(فروردین48)
این مدت که ننوشتم، مطالب غیر شعری زیادی از شاملو خوندم. مصاحبهی چاپشده در هنر و ادبیات امروز(ناصر حریری)، مصاحبهی چاپشده در چشمانداز شعر امروز ، یک هفته با شاملو در وین(مهدی اخوان لنگرودی)، سخنرانیهای مختلف شاملو
و این آخریها هم مقدمهای بر حافظ که سخت بینظیر بود. در همهی این مطالب چیزی که کاملا به چشم میاد دیدگاه شاملوست راجع به مقولهی هنر و به شکل ویژه ادبیات. می دونم خیلیها این مطالب رو خوندن و به به و چه چه کردن، ولی واقعا چه تعداد هنرمند داریم(غیر از نسل غولها) که حاضرن زندگیشونو برای هنری اجتماعی، مردمی (و نه عامهپسند) بگذارن و مثل یک مبارز اجتماعی پی آگاه کردن مردمشون باشن، نه پی زیبایی وهم انگیز طبیعت(به معنای کوه و جنگل).
"گمان نمیکنم آبم با سهراب به یک جو برود. دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست، چه کنم."
هنر و ادبیات امروز
* * *
بگذار خون من بریزد و خلاء میان انسانها را پر کند
بگذار خون ما بریزد
و آفتاب را به انسانهای خواب آلوده پیوند دهد...
آواز شبانه برای کوچهها
سلام.
سال نو (هر چند دیر ) مبارک.
نمیدونم چرا چهارماه چیزی ننوشتم.
بعد از توفیق اجباری تعطیلی بلاگ اسکای یه ذره فرصت گیر نیومد، یه ذره تنبلی کردم، یه ذره...،خلاصه یه چند تا یهذره باعث شد که این همه وقت خیل عظیم علاقهمندانم رو حسرت به دل بذارم.(پپسی اضافه کسی نداره)
تو این مدت یه اتفاق خیلی مهم راجع به شاملو افتاده. کتاب معروف« دن آرام» با ترجمهی شاملو به بازار اومده. این کتاب ـ از خودش که بگذریم ـ یک شاهکار ترجمهست. بیشترین استفادهی ممکن از کتاب کوچه در این کتاب صورت گرفته و نزدیک به سیسال زیر دست شاملو بوده تا امروز با قیمت فضایی ۱۸۰۰۰۰ ریال در دو جلد منتشر شه. من دارم روزی یه بلیط اتوبوس
از نوع ۲۰ تومنی صرفه جویی میکنم تا بتونم به زودی کتاب رو بخرم. بلیط اضافه اگر دارید ممنون میشم.
جدیدترین موضوع شاملوییای که ذهنم رو مشغول کرده « مقدمهی حافظ شیراز» مربوط به قبل از انقلابه که شاملو در اون طوری حافظ و اشعارش رو بررسی کرده که جدا حیرت زده شدم.
با اینکه نوار اشعار حافظ رو با صدای شاملو شنیده بودم ولی نمیدونستم یه همچین مقدمهای هم پشت اون کار وجود داره. در آینده راجع به شاملو و حافظ بیشتر حرف میزنم.همین دو تا شاعر رو که بیشتر نداریم.(دیدگاه فراشاملو گرایانه)
و اما ...
حول و حوش نوروز میخواستم یه مطلب عیدانه بنویسم که تنبلی نذاشت. حالا هم با اینکه یهماهی از بهار گذشته، واسه خالی نبودن عریضه یه شعر از شاملو ـ که احتمالا تو حال و هوای نوروز گفته ـ مینویسم. تا بعد...
هجرانی
سین هفتم
سیب سرخیست
حسرتا
که مرا
نصیب از این سفرهی سنت
سروری نیست.
شرابی مردافکن در جام هواست.
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست.
سبوی سبزهپوش
در قاب پنجره ـ
آه
چنان دورم
که جز نقش بیجانی نیست.
و کلام مهربان
در نخستین دیدار بامدادی ـ
فغان
که در پس پاسخ و لبخند
دل خندانی نیست.
بهاری دیگر آمدهاست
آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
هجرانی(ترانههای کوچک غربت)
آسمان به تمامی.
و آنگاه
سکوتِ مقدسِ خورشید بشسته روی
بر سجادهی خاک،
و درنگِ سنگینِ ساتورِ خونین
در قربانگاهِ بیداعیهی فلق.
درنگ ساتور خونین و
نزولِ لختا لختِ تاریکی
چون خواب،
چونان لغزش خاکستریی خوابی بیگاه
بر خاک.
(طرح بارانی،درآستانه)
. . . به ساعت پنج صبح.
نمیدونم اون لحظه که تصاویر مردم آوارهی بم رو میدیدید، احساسات بهتون اجازه داده به جزئیات شهردقت کنید یا نه؟
اگه دیده باشید اکثر درختهای بم هنوز سرپـا بودن و خیلی از مغازهها، چوناز تیرآهن استفاده کردهبودند، دچار حداقل خسارت شده بودند. بسیاری از دختران و پسرانی که در حال یاریرسانی بودند لباسهایی مرتب و کاملا متفاوت با پوشش آسیبدیدگان داشتند. تصاویر هوایی دو نوع بم را نشان میداد، یکی شبیه به ویرانههای هیروشیما و دیگری . . .
شهر بم پیش از آنکه سنگپاره واشکافد، به راستی شهری باستانی بود. البته نه فقط به خاطر وجود ارگ خشتی باستانی بم ، بلکه به خاطر وجود خانههایی در درون شهر که به روش باستانی تنها از خشت و گل ساخته شده بودند. شهری که سالانه پذیرای صدهزار توریست بود، مردمیفقیر داشت.
بم
بیمارستان با ساختمان ضد زلزله نداشت.
بم
مرکز امدادرسانی نداشت.
بم
هیچ نداشت.
ودر ایران بم زیاد است
باید کاری کرد.
***
باری
دل
در این برهوت
دیگر گونه چشماندازی میطلبد.
(چشم اندازی دیگر؛ققنوس در باران)
http://zelzelehebam.persianblog.com
http://zelzel.persianblog.com
دشوارییِ وظیفه است.
*
در یکی از یادداشتهای اولم نوشتم که میخواهم با شاملوی شاعر و مترجم و ... به شاملوی انسان برسم. امروز دوستی پرسید که “پس کو شاملوی انسان؟! اینها که همهاش شد آوای کناری و درونی و...! ”
با خودم فکر کردم شاید نوشتن طولانی مدت راجع به شعر سپید خسته کننده باشه ( گرچه هنوز خیلی چیزها را دراین مورد باید گفت). بنابر این برای تنوع هم که شده میخواهم چند روزی از شعر سپید دست بکشم و برم سراغ بقیهی شاملوها، و شاملوی انسان.
با این کار موافقید یا دوست دارید هنوز بحث شعر سپید رو ادامه بدم؟ حتما برام بنویسید.
اون پایین چندتا از قطعههای زیبای شاملو راجع به انسان رو آوردم. گرچه در این چند شعر کلمهی انسان عینا وجود داره، ولی باید گفت که تقریبا همهی اشعار شاملو در مورد انسان گفته شده، چه این کلمه در شعرش باشه یا نه.
*
ای کاش آب بودم
گر میشد آن باشی که خود میخواهی.ـ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلیست در مرز ناممکن. نمیبینی؟
*
با این همه ـ ای قلب در به در! ـ
از یاد مبر
که ما
ـ من و تو ـ
عشق را رعایت کردیم،
از یاد مبر
که ما
ـ من و تو ـ
انسان را رعایت کردیم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.
*
سالین بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی ست
که حضور انسان
آبادانیست.
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان راپیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان برادری ست.
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست شب؟
برای که زیباست؟
شب یلداتون مبارک.
جهان را بنگر سراسر
که به رخت رخوت خواب خراب خود
از خویش بیگانه است.
(هجرانی؛شب ایرانشهر؛ترانههای کوچک غربت)
سین هفتم
سیب سرخیست
حسرتا
که مرا
نصیب
از این سفرهی سنت
سروری نیست.
(هجرانی؛ترانههای کوچک غربت)
تکرار مسلسلوار آواها (واج آرایی) در این دو قطعه ذهن ما را ناخودآگاه از وجود هر وزنی بینیاز میکند و در عین حال سبب انتقال بخشی از حس مورد نظر شاعر به خواننده ( یا شنونده )میشود.
اگر متن کوتاهه ببخشید. با یه مودم سوخته تو خونه و سایت اسقاطی دانشگاه بیشتر از این نمیشه.
بازم شب یلداتون مبارک.
شاید بدانید که در آواشناسی عناصری وجود دارند به نام عناصر زبر زنجیری. این عناصر در تعیین معنای کلمات و جملات نقش بهسزایی دارند. برای مثال تکیه (stress) در زبان انگلیسی نقشی فوقالعاده مهم دارد و در صورت جابهجا شدن آن ممکن است مثلا یک فعل به اسم تغییر یابد، یا لحن(intonation) در بیشتر زبانهای مطرحدنیا در مفهوم جمله یا عبارت تاثیرمیگذارد.
اما برخی از این عناصر زبر زنجیری تنها در نقاط محدودی از جهان کاربرد ـ یا اصولا وجود ـ دارند، مانند tone که آهنگ یک سیلاب را مشخص میکند و در زبان کشورهای آسیای جنوب شرقی به چشم میخورد، یا length که در زبان ایتالیایی نقشی مهم دارد، بدین معنی که اگر یک حرف را دقیقا با یک تلفظ اما با درازای متفاوت ادا کنیم در معنای واژه تفاوت ایجاد شود.
درست است که ما در فارسی چنین نقشی را برای length در نظر نمیگیریم اما چیزی داریم به نام دیرش (duration) که شاید بتوان آن را در لحن و آهنگ واژه موثر دانست.
در مورد عناصر زبرزنجیری مانند لحن یا تکیهی جمله در زبان فارسی بحثهای مفصلی شده است، اما در مورد length و duration چون اصولا بود و نبودشان جای بحث دارد مطالعهی زیادی هم انجام نشده است. من فکر میکنم اهمیت این قضیه در اینجاست که در خوانش شعر سپید ـ که همانا بیان صحیح آهنگ آن است ـ هر دوی این عناصر تاثیر گذارند، اما منابع کافی برای مطالعه در این زمینه ندارم. برای همین از دوستان عزیز میخواهم اگر منبع خاصی در این زمینه سراغ دارید در آینهدرآینه معرفی کنید تا در آینده بتوانم در مورد نظر امروزم دقیقتر صحبت کنم.
سپـــــــاس
* در ضمن اگر کسی در مورد شاملو و آثارش مطلبی دارد خوشحال میشوم برایم بفرستد تا بتوان آن را در همین وبلاگ نمایش داد.
** تا یادم نرفته بگم که در قطعهی زیر ترکیبی از قافیه و آهنگهای درونی و کناری یافت میشود که برایتان مشخص میکنم.
به چرک مینشیند
خنده
به نوار زخمبندیش ار
بندی.
(تعویذ)
بسیاری از کلماتی که در ظاهر هیچ رابطهای با هم ندارند و هیچگاه ـ البته با توجه به ذهنیت اشتباه ما ـ نمیتوانند به عنوان قافیه در شعر مورد استفاده قرار گیرند، از نظر آوایی دارای آهنگ یکسانی هستند یا میتوانیم بگوییم که با یکدیگر هموزناند. مثلا فریاد و پرواز
در شعر زیر:در یکی فریاد
زیستن ـ
[پرواز عصیانی*
فوارهئیکه خلاصیش از خاک
نیست
و رهایی را
تجربهئی میکند.]
(تمثیل)به همین دلیل در شعر سپید چون آهنگ واژهها نقشی تعیینکننده در آهنگ کل شعر دارد، به چنین کلماتی بسیار زیاد برمیخوریم. به این ویژگی
همآوایی میگویند.در قطعهی زیر به سه واژهی مجال، تمام و زمان توجه کنید:اینک آهو برهئی
که مجال خود را
به تمامی
زمانمایهی جست و جویش کردم.
(حکایت)
گرچه تمام و زمان دارای پسوند هستند، به دلیل همآواییشان با یکدیگر تاثیر بهسزایی در آهنگ این قطعه گذاشتهاند.
* از این پس ویژگیهای آوایی ای را که میشناسیم تنها با رنگهای یکسان مشخص میکنم.
صدایی
بودم منو
معنایی یافتم. (ابراهیم در آتش)
هستی
بر سطح میگذشت
غریبانه
موجوار
دادش
در جیب و بیدادش بر کفکه ناموس و قانون است این.
(پدران و فرزندان)
آهنگ درونی
نوعی قافیه یا ردیف یا به طور کلی نوعی همآوایی واژگان در درون سطور یک شعر است. آهنگ درونی را میتوانیم در شعرهای کهن هم به وفور بیابیم، با این تفاوت که در آنجا تنها به زیباتر شدن یک شعر کمک میکرد ولی در شعر سپید یکی از مهمترین ابزارهای موجود در دست شاعر است.در حقیقت در هنگام ساخت یک شعر سپید، چون شاعر نمیخواهد خود را ملزم به قاعدهای خاص و از پیش تعیین شده کند، هر جا که واقعا نیاز به همآوایی واژگان و یا وجود چیزی مانند قافیه را احساس کند در همانجا آن را در شعر خود میگنجاند و دیگر نگران این نیست که حتما قافیه را در انتهای مصراع و یا قبل از ردیف بیاورد.
نه
ارواح نه اشباح نه قدیسان کافورینه به کفنه
عفریتان آتشین گاو سرنه
شیطان بهتانخورده با کلاهبوقی منگولهدارشنه ملغمهی بی قانون مطلقهای متنافی.
(در آستانه)بیست سال پیش در چنین روزی از مادر زادم.
* * *
جخ امروز از مادر نزادهام
نه
عمر جهان بر من گذشته است.
نزدیکترین خاطرهام
خاطرهی قرنهاست.
بارها به خونمان کشیدند
به یاد آر . . .
به یاد آر
تاریخ ما بیقراری بود
نه باوری
نه وطنی
نه
جخ امروز از مادر نزادهام.
********************************************************
آهنگ کناری
من بودم
و شدم.
نه زانگونه که غنچهای
گلی
یا ریشهای
که جوانهای
یا یکی دانه
که جنگلیـ
راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد.
همانطور که میبینید با تکرار «ای» و «ی» در پایان سطور این قطعه آهنگی
ایجاد شده است که به آن آهنگ کناری میگویند.
آهنگ کناری ـ که شباهتهایی به ردیف دارد ـ یکی از عوامل موثر در آهنگین کردن شعر سپید است. با این ویژگی که شاعر را ملزم به پیروی از قاعدهی خاصی نمیکند.
در مورد دیگر حروف و کلمات همرنگی که در شعر مشخص کردهام در یادداشتهای بعدی صحبت میکنم. گر چه احتمالا خودتان رابطه میان آنها را
دریافتهاید.
شعر سپید(۲)
شب
با گلوی خونین
خوانده است
دیرگاه.
دریا
نشسته سرد.
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد میکشد.
(بـاغ آیـنه)
در این شعر نمیتوانید هیچ اثری از قافیه یا وزن پیدا کنید. حتی تعداد کلمات و هجاها هم از فرمول خاصی پیروی نمیکنند. با این همه چیزی در این قطعه وجود دارد که ما را وامیدارد به آن نگوییم نثر. این چیز چیست؟
چه تفاوتی میان شعری که تمـام معیارهای وزنی و قافیهای را کنـار نهاده با یک نثر ساده وجود دارد؟
شاید زمانی که این اشعار را با صدای خود شاملو میشنویم آسانتر به این سوال پاسخ بدهیم. شعر سپید خلاء وزن را با موسیـقی پنهانی خود پر میکند؛ آهنگ، و این آهنگ از کنار هم قرار گرفتن آواهای زبانی پدید میآید. به همین دلیل است که خوانندهی ایرانی که عادت ندارد جز قافیه و ردیف و وزنهای کلاسیک چیزی در شعر ببیند، به اشتباه گمان میکند که شعر سپید همان نثر است با کمی احساس و تخیل شـاعرانه. این اشتباه حتی در میان بعضی شعرای هم دورهی خود شاملو هم پیش آمد تا جاییکه به اشعار او شعر منثور میگفتند.
اما ارزش کار شاملو در این نکتهاست که اصولا گفتن شعری که تنها آهنگی میان کلمات و آواهای آن وجود دارد بسیار دشوارتر است از شعرگوییبر اساس اوزان از پیش موجود. شاملو در این راه توانست بسیاری از پیچوخمهای آواشناسانه را کشف کند و به قولی راز کلمات را دریابد. اما حتی خود او نیز این کار را یک شبه و بهیکباره انجام نداد. برای همیناست که اشعار پایانی عمر او پخته ترین آثارش از نظر زبانی هستند.
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آنکه ما به صحنه برآییم.
به عدل دست نایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد.
( در آستانه )
شعر سپید(۱)
فکر میکنم همه کم و بیش میدونید که شاملو به عنوان پدر شعر سپید ایران مطرحه و شعر سپید هم شعریست که از بند وزن عروضی و قافیه رها شده باشه. لابد هر از چند گاهی هم نظریات این چنینی به گوشتون خورده که:
* در ادبیات امروز شعر از تمام قید و بندها رهاست.
* هر جوشش ادبی که به هر شکلی از دل فرد
(حالا شاعر باشد یا نه معلوم نیست) بر روی کاغذ بیاید را میتوان شعر(احتمالا سپید) نام نهاد.و شاید این رو هم دیده باشین که مدعیان نظریات بالا گواه حرفهاشون رو از میون مصاحبهها و سخـنرانیهای شـاملو در نقد شعرهای کهن و نیمایی پیدا می کنن؛ و به همین بهانه امروز نشریات و بولتنهای ادبی و شب شعرها پرشدن از نوشتههای بیوزن، بیقافیه و بیآهنگی که در بسیاری موارد بیمفهوم هم هستن ـ که البته سر این آخری کلیهم تعصب وجود داره ـ.
شاید حتی خود شما هم یکی از طرفداران این نظرات باشین. اما اینجا یک سوال پیش میآد:
چه فرقی بین شعرهای شاملو و شعرهای دیگران وجود داره که هنوز هیچ کس نمی تونه مثل شاملو شعر بگه؟
من فکر میکنم که برای پیدا کردن جواب این سوال باید ویژگیهای شعر سپید رو بهتر بشناسیم
تا بفهمیم رمز کار شاملو چی بوده و جوابی برای این سوال پیدا کنیم که بالاخره تعریف درست شعر در ادبیات امروز ایران و جهان چیه؟
فکر میکنم برای اولین قدم بد نباشه اگه یه بار دیگه با دیدی متفاوت به شعرهای شاملو نگاه کنیم. چون باور دارم که جواب سوالهای بالا رو میشه میون سطور شعرهای شاملو پیدا کرد
.شاملو؟ کدام را میگویی؟
نمیدونم از کدوم شاملو باید شروع کرد؟
شاملوی شاعر، شاملوی مترجم، شاملوی روزنامه نگار و یا ...و نمیدونم پیش از همه کدوم آثارش رو باید بررسی کرد؟
شعرهای سپید، داستانهای کودکان، ترجمهها، سخنرانیهای بحثانگیز، یا...اما میدونم که در پس پشت تمام این شاملوها یک شاملوی زیبا و یکتا وجود دارد که اگر فراموشش کنیم، از شناخت آنهای دیگر باز میمانیم،
شاملوی انسان.با این حال ، از اونجا که این شاملوی آخری رو تو همون آثارش باید جستوجو کرد ، فکر میکنم بهتر باشه از شاملوی شاعرشروع کنم.
خوشحال میشم اگه نظرتون رو راجع به این پیشنهاد در آینه در آینه بنویسید .
این وبلاگ به زودی به بررسی آثار شـــــاملو اختصاص خواهد یافت.