... کاوه در آستـانه

غوطه در خودم و شعرهای احمد شاملو

... کاوه در آستـانه

غوطه در خودم و شعرهای احمد شاملو

بچه‌های اعماق

در شهر بی‌خیابان می‌بالند

در شبکه‌ی مورگیِ پس‌کوچه و بن‌بست،

آغشته‌یِ دودِ کوره و قاچاق و زردزخم

قابِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،

 
                                بچه‌‌های‌ اعماق

                                بچه‌های اعماق

باتلاق تقدیر بی‌ترحم در پیش و

دشنام پدران خسته در پشت،

نفرین مادران بی‌حوصله در گوش و

هیچ از امید و فردا در مشت،

 

                               بچه‌های‌ اعماق

                               بچه‌های‌ اعماق

بر جنگل بی‌بهار می‌شکفند

بر درختان بی‌ریشه میوه می‌آرند،

 

                              بچه‌های‌ اعماق

                              بچه‌های‌ اعماق

 

با حنجره‌ی خونین می‌خوانند و از پا درآمدنا

درفشی بلند به کف دارند

 

                             کاوه‌های اعماق

                             کاوه‌های اعماق

                                           1354(بچه‌های اعماق، ترانه‌های کوچک غربت)

این شعر شاملو عجیب رک است و تلخ.

نمی‌دانم شاید به خاطر موضوعش است.

به هر حال نیازی به توضیح من ندارد.

شبانه

به نو کردن ماه
                   بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه
داسی سرد بر آسمان گذشت 
                                       که پرواز پرنده ممنوع است
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو
داس
     بر کبوتران نهادند
ماه
    بر نیامد.


در این شعر ایجاز بیش از هر چیز خودنمایی می‌کند.سه سطر اول گویای انگیزه شاعر است برای کاری که به نظر می‌اید بیشتر مربوط به حس و حال شاعرانه و انسانی اوست(نو کردن ماه)و مسلما قرار نیست به کسی ضرر برساند(عقیق و سبزه و آینه ابزار ضرر رساندن نیستند).
ناگهان کسی از جایگاه قدرت(داس)که خودخواه و بی‌منطق هم هست(داسی سرد) پرواز را ممنوع اعلام می‌کند. حال آنکه پرواز در ذات پرنده‌است(که گویی شاعر نیز پرنده‌ایست).
حکم بسیار غیرقابل قبولی است اما چون از جانب قدرت صادر شده‌است کسانی که اهل نظرند (صنوبرها)تنها اعتراضکی می‌کنند (البته به نجوا) اما گزمگان قدرت آن را نیز برنمی‌تابند و  همانطور که وعده کرده اند کبوترها را(و نه صنوبرها را) با داس می‌درند(به هیاهو).
دو سطر آخر شعر همچون داسی بر قلب خواننده فرو می‌آید( ماه/ بر نیامد).
ایجاز در بیان و توصیف چنین صحنه‌ای که بی‌شک بارها در زندگی روزمره‌مان با آن روبرو شده‌ایم کاریست که شاملو به زیبایی انجام می‌دهد. نمادها در این شعر به قدری دقیق انتخاب شده‌اند که به راحتی می‌توانیم موقعیت هر یک را در دنیای واقعی مجسم کنیم.

کودک در پرو

از آن‌جا که ستون پشتش خمیده‌ است

ار آن‌جا که کارش از فریاد گذشته است

ار آن‌جا که گندی مهوع دارد

از آن‌جا که ناتوان‌تر از آن است

که بتواند زیست

بی‌گمان نظامی نیز که سبب‌ساز این معصیت است

دوامی چندان نتواند داشت

از آن‌جا که ستون پشتش خمیده است

توجیهات شما نیز راست نیست

از آن‌جا که کارش از فریاد گذشته است

با فریاد خاموشش نتوانید کرد

نظام شما را نیز یکسر گندی چنان مهوع است

که از این بیش نتواند زیست

به همان آسمانی سوگند

که کودک را بدان راه نخواهد بود.

                                           اریک فرید (ترجمه‌ی شاملو)

حلقه‌ای به گرد زمین

اگه همه دخترای عالم دس تو دست همدیگه میذاشتن می‌تونستن

                                                             حلقه‌ای دور دریا بزنن.

اگه همه پسرای عالم ملاح بودن، می‌تونستن با کشتی‌هاشون پـل

                                                          خوشگلی رو موجا بزنن.

پس اگه همه مردم عالم دست به دست هم می‌دادن، می‌تونستن

                                                             حلقه‌ای دور دنیا بزنن.

                                                                      پل فور (ترجمه‌ی شاملو)

نظام خلقت

خدای عالم آفرینشو از یه دونه سیب شروع کرد، بعد درختو آفرید و آخر سر آدمو. همیشه اول میوه میاد. همیشه میگیم “سیب بابا آدم”.

خدا همون‌جور که پشت کله‌شو می‌خاروند پیش از این‌که دلو بیافرینه، احساساتو آفرید:“گاس می‌باس این جوری شروع کنم: اول دل حوّارو، بعد از اون عهد و وفارو.”

خدا چندتا کشتی آفرید، بعد توفانو و دست آخر آبو. اما پیش از همه آب‌ِحیاتو آفرید که نوح می‌باس از اون بچشه،

آخه الواح مقدس، پیش از اون که نوشته‌شن، این جوری گفته‌ن.

اما خدا خوشگلکی‌رو که من دوست دارم پیش از اون آفرید که حتا خودشو بیافرینه!

                                                                                 پل فور (ترجمه‌ی شاملو)

پیغام

دری که یکی وازش کرده

دری که یکی پیشش کرده

صندلی‌ای که یکی روش نشسته

گربه‌ای که یکی نازش کرده

میوه‌ای که یکی گازش زده

نامه‌ای که یکی خونده

صندلی‌ای که یکی کنارش زده

دری که یکی وازش کرده

جاده‌ای که یکی روش می‌دوه

جنگلی که یکی ازش رد می‌شه

رودی که یکی خودشو میندازه توش

بیمارستانی که یکی توش مرده.

                                                           ژاک پره‌ور(ترجمه‌ی شاملو)

پیغام‌های زیادی دور و برمون هست. کافیه چشمامونو وا کنیم. گاهی اگه چشم‌ها زیادی وا بشه پیغام‌ها کورشون می‌کنه. دیروز روز جهانی ایدز بود. نمی‌دونم شنیدین یا نه.

شعار امسال اینه:

زنان و دختران؛ اچ‌آی‌وی و ایدز (WOMEN & GIRLS; HIV & AIDS)

شعار مهمیه. امیدوارم پیغامش دریافت بشه.

به هر حال روز جهانی ایدز مبا.

ول کن بابا ، ایدز که دیگه تبریک نداره.

تولدم مبارک

به عنوان یک بیست‌و‌دو ساله شاید عجیب باشد اگر بخواهم حسرت عمر از دست رفته‌ام را بخورم، ولی راستش را بخواهید این چند وقت، به شدت به‌خاطر بیهوده تلف شدن 4 سال دوران دبیرستانم خودم را لعنت می‌کنم. گرچه در آن دوران خیلی هم درس نخواندم ولی کاش همان را هم نخوانده‌بودم و به جایش به مطالعه‌ی چیزهایی پرداخته بودم که امروز دربه‌در دنبال وقت برای خواندن‌شان می‌گردم. ما که بچه بودیم،کاش پدر و مادرهای‌مان عقل‌شان رسیده بود

بگذریم

پارسال نوشتم، امسال هم می‌نویسم و فکر می‌کنم که باید همیشه به یاد داشته باشم که:

جخ امروز از مادر نزاده‌ام

                                 نه،

عمر جهان بر من گذشته‌است

ادامه‌ی قبلی

پیشتر گفتم که عشق در نگاه شاملو جور متفاوتی‌ست. چشم‌اندازی دیگرگونه می‌طلبد. شعر قبلی تاحدی منظور مرا روشن می‌کند. به ویژه به بند اول دقت کنید.هم منظور مرا از عشق(دوست داشتن) می‌رساند و هم جنبه‌ای از آن نیاز به دیگری‌ست. گویی عشق(دوست داشتن) را می‌توان با هر دیگری‌ای (یا شاید در دیگران) به‌دست آورد. عشق به انسان و نه یک معشوق پری‌سانِ رویایی.

ارتباط انسان با دیگری دوسویه‌ است. و زمانی می‌آید که دو انسان با هم به دستان دیگران می‌نگرند.

انسا‌ها آینه‌ی یکدیگرند،یعنی بهتر است که باشند و وقتی اینگونه نشود است که بند پایانی شعر شکل می‌گیرد و بعد هم بدرود.

“ اگر انسان انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی،آنگاه می‌توان عشق را با فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و معاوضه کرد.اگر می‌خواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم‌؛ اگر می‌خواهیم بر دیگران تاثیر بگذاریم باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. اگرعشق می‌ورزی و ناتوان از برانگیختن عشق هستی و عشقت عشق متقابل نمی‌آفریند آنگاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختی‌است. (کارل مارکس، دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی1844،ص‌243) ”

این را بخوانید تا بعد...

برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست‌اش بدارند

قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌خواهم

تا انسان را در کنار خود حس کنم.

دریاهای چشم تو خشکیدنی‌ست

من چشمه‌ای زاینده می‌خواهم.

پستان‌هایت ستاره‌های کوچک است

آن سوی ستاره من انسانی می‌خواهم:

انسانی که مرا بگزیند

انسانی که من او را بگزینم،

انسانی که به دست‌های من نگاه کند

انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم،

انسانی در کنار من

تا به دستهای انسان‌ها نگاه کنیم،

انسانی در کنارم، آینه ای در کنارم

تا در او بخندم، تا در او بگریم

خدایان نجات‌ام نمی‌دادند

پیوند ترد تو نیز

نجات‌ام نداد،

نه پیوند ترد تو

                  نه چشم‌ها و نه پستان‌هایت

                                                           نه دست‌هایت.

کنار من قلبت آینه‌ای نبود

کنار من قلبت بشری نبود

                                                     بدرود (هوای تازه)

دیگری

 

ظلمات مطلق نابینایی.

احساس مرگ‌زای تنهایی.

« -- چه ساعتی‌ست؟(از ذهنت می‌گذرد)

      چه روزی

      چه ماهی

      از چه سالِ کدام قرنِ کدام تاریخِ کدام سیاره ؟»

تک سرفه‌ای ناگاه

تنگ از کنار تو.

آه، احساسِ رهایی‌بخشِ هم‌چراغی!

                                        ۱/7/70(حدیث بی‌قراری ماهان)

 

مگر نه این که انسان موجودی‌ست اجتماعی. مگر نه این‌که تنها در وجود دیگری خود را باز می‌یابد. اگر این هم نه، مگر نه این که با دیگری و دیگران است که دنیایش را معنا می‌بخشد.

در شعر بالا تا قبل از تک‌سرفه نه زمان معلوم است نه مکان. نه قرنی وجود دارد نه سیاره‌ای متمایز از دیگر سیاره‌ها. و تازه همه این‌ها در ذهنت می‌گذرد، نه مثلا در کلامی با دیگری. چرا که در ظلماتی مطلق به سر می‌بری. بی هیچ نوری و صدا.

و آنگاه با یک تک‌سرفه که معلومت هم نمی‌کند از چه‌گونه انسانی‌ست(شاید هم‌زبان باشد شاید نه!) دنیایت از احساسی رهایی بخش لبریز می‌شود.

کاش قدر دیگری ها را بیشتر می‌دانستیم.