... کاوه در آستـانه

غوطه در خودم و شعرهای احمد شاملو

... کاوه در آستـانه

غوطه در خودم و شعرهای احمد شاملو

گرفتگی

 

دلم گرفته

نمی­توانم آن چنان که می­خواهم

از خود بنویسم

و البته

همیشه چنین بوده

 

دلم گرفته

روی کاغذ نمی­­آید

 

همه­ی دانش­های جهان را هم که داشته باشی

باز چیزهایی می­ماند

که به کلام درنیاید

 

دلم گرفته

و نوشتن از آن نمی­کاهد

 

به دور و بری­ها حسادت می­کنم

به دختران بیش­تر

چه ساده می­نویسند خودشان را

و می­گذرند

یا شاید هم

من این چنین می­بینم

 

دلم گرفته

شعر کفاف گفتن­اش را نمی­دهد

این شعر را قلم بگیر البته...، انگار

 

دلم گرفته

جهان چه ساده صورت­بندی می­شود

و من چه سخت

 

از پس پرسش­ها برمی­آیم

وقتی مال دیگری­ست

اما

برای خودم پاسخی نیست

و دلم گرفته

چون کسی نیست که برایم بیابدش

 

تو هم که نیستی

اکنون مدت­هاست

بودن­ات بخشی از پرسش بود و

نبودن­ات هم

اما خودت نیستی به هر حال

 

و من دلم گرفته

نمی­توانم آن چنان که می­خواهم

از خود بنویسم

و البته

همیشه چنین بوده... 

                                      از خودم