شبانه شعری چه گونه توانم نوشت
تا هم از قلب من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چه گونه توانم نوشت؟
**
من آن خاکستر سردم که در من
شعله ی همه عصیان هاست،
من آن دریای آرامام که در من
فریادِ همه توفان هاست،
من آن سرداب تاریکام که در من
آتشِ همه ایمان هاست.
(۱۳۳۱؛ هوای تازه)
در گوشه یی از تالار
پدربزرگ ایستاده است
در گوشه یی دیگر
ده تن نوه گان او
و بر سطح میز
نه شمع
در گرده ی نانی
برنشانده.
مادران
مویه کنان
موی از سر برمی کنند
کودکان خاموشند
و آزادی
از پشت دریچه نظاره می کند
و آه می کشد.
(یانیس ریتسوس، ترانه های میهن تلخ، ت: شاملو)
اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی پادرگریز
اندک آرامشی در فاصلهی روزها
تا دیروز شکل گرفته
به فراموشی سپرده نشود
و فردا
به هیات امروز فراز آید.
(چیدن سپیده دم/مارگوت بیکل/ت:شاملو)
چه احساسی بهتون دست می ده وقتی بفهمید آهنگ یه سرود انقلابی، که از بچگی به بهانه های گوناگون – از جمله لالایی – تو گوشتون بوده و همیشه گمان می کردید آهنگی برگرفته از آثار غربی ست، اولین سرود ملی کشورتون بوده.
من که خیلی مشعوف شدم.
ولرم و
کاهلانه
آبدانههای چرکی باران تابستانی
بر برگهای بی عشوهی خطمی
به ساعت پنج صبح
در مزار شهیدان
هنوز
خطیبان حرفهای در خوابند
حفرهی معلق فریادها
در هوا
خالیست
و گلگون کفنان
به خستگی
در گور
گرده تعویض میکنند.
به تردید
آبلههای باران
بر الواح سرسری
به ساعت پنج صبح.
(ترانههای کوچک غربت)
در سرزمین حسرت معجزه یی فرود آمد
[ و این خود دیگرگونه معجزتی بود].
فریاد کردم:
«- ای مسافر!
با من از زنجیریانِ بخت که چنان سهمناک دوست می داشتم
این مایه ستیزه چرا رفت؟
با ایشان چه می بایدم کرد؟»
«- بر ایشان مگیر!»
چنین گفت و چنین کردم.
لایه ی تیره فرو نشست
آب گیر کدر
صافی شد
و سنگ ریزه های زمزمه
در ژرفای زلال
درخشید
دندان های خشم
به لبخندی
زیبا شد
رنج دیرینه
همه کینه هایش را
خندید
پای آبله
در چمن زاران آفتاب
فرود آمدم
بی آنکه از شب ناآشتی
داغ سیاهی برجگر نهاده باشم.