آسمان به تمامی.
و آنگاه
سکوتِ مقدسِ خورشید بشسته روی
بر سجادهی خاک،
و درنگِ سنگینِ ساتورِ خونین
در قربانگاهِ بیداعیهی فلق.
درنگ ساتور خونین و
نزولِ لختا لختِ تاریکی
چون خواب،
چونان لغزش خاکستریی خوابی بیگاه
بر خاک.
(طرح بارانی،درآستانه)
. . . به ساعت پنج صبح.
نمیدونم اون لحظه که تصاویر مردم آوارهی بم رو میدیدید، احساسات بهتون اجازه داده به جزئیات شهردقت کنید یا نه؟
اگه دیده باشید اکثر درختهای بم هنوز سرپـا بودن و خیلی از مغازهها، چوناز تیرآهن استفاده کردهبودند، دچار حداقل خسارت شده بودند. بسیاری از دختران و پسرانی که در حال یاریرسانی بودند لباسهایی مرتب و کاملا متفاوت با پوشش آسیبدیدگان داشتند. تصاویر هوایی دو نوع بم را نشان میداد، یکی شبیه به ویرانههای هیروشیما و دیگری . . .
شهر بم پیش از آنکه سنگپاره واشکافد، به راستی شهری باستانی بود. البته نه فقط به خاطر وجود ارگ خشتی باستانی بم ، بلکه به خاطر وجود خانههایی در درون شهر که به روش باستانی تنها از خشت و گل ساخته شده بودند. شهری که سالانه پذیرای صدهزار توریست بود، مردمیفقیر داشت.
بم
بیمارستان با ساختمان ضد زلزله نداشت.
بم
مرکز امدادرسانی نداشت.
بم
هیچ نداشت.
ودر ایران بم زیاد است
باید کاری کرد.
***
باری
دل
در این برهوت
دیگر گونه چشماندازی میطلبد.
(چشم اندازی دیگر؛ققنوس در باران)
http://zelzelehebam.persianblog.com
http://zelzel.persianblog.com
دشوارییِ وظیفه است.
*
در یکی از یادداشتهای اولم نوشتم که میخواهم با شاملوی شاعر و مترجم و ... به شاملوی انسان برسم. امروز دوستی پرسید که “پس کو شاملوی انسان؟! اینها که همهاش شد آوای کناری و درونی و...! ”
با خودم فکر کردم شاید نوشتن طولانی مدت راجع به شعر سپید خسته کننده باشه ( گرچه هنوز خیلی چیزها را دراین مورد باید گفت). بنابر این برای تنوع هم که شده میخواهم چند روزی از شعر سپید دست بکشم و برم سراغ بقیهی شاملوها، و شاملوی انسان.
با این کار موافقید یا دوست دارید هنوز بحث شعر سپید رو ادامه بدم؟ حتما برام بنویسید.
اون پایین چندتا از قطعههای زیبای شاملو راجع به انسان رو آوردم. گرچه در این چند شعر کلمهی انسان عینا وجود داره، ولی باید گفت که تقریبا همهی اشعار شاملو در مورد انسان گفته شده، چه این کلمه در شعرش باشه یا نه.
*
ای کاش آب بودم
گر میشد آن باشی که خود میخواهی.ـ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلیست در مرز ناممکن. نمیبینی؟
*
با این همه ـ ای قلب در به در! ـ
از یاد مبر
که ما
ـ من و تو ـ
عشق را رعایت کردیم،
از یاد مبر
که ما
ـ من و تو ـ
انسان را رعایت کردیم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.
*
سالین بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی ست
که حضور انسان
آبادانیست.
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان راپیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان برادری ست.