زادهشدن
بر نیزهی تاریک
همچون میلاد گشادهی زخمی.
سِفر یگانهی فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعلهی خویش
سوختن
تا جرقهی واپسین،
بر شعلهی حرمتی
که در خاک راهاش
یافتهاند
بردهگان
این چنین.
این چنین سرخ و لوند
بر خاربوتهی خون
شکفتن
وین چنین گردنفراز
بر تازیانهزار تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایت نفرت
بریدن._
آه، از که سخن میگویم؟
ما بیچرا زندگانایم
آنان به چرا مرگِ خود آگاهاناند.
(شکاف، دشنه در دیس)
چقدر این مرد رو دوست دارم...
براتون آفلاین گذاشتم... امیدوارم ببینیدش!
(البته فکر میکنم دیدن آفلاینها محتمل (!!) تر از دیدن این نظر باشه!)