خش خش بیخا و شین برگ از نسیم
در زمینه و
ورّ بی واو و رای غوکی بیجفت
از برکهی همسایه _
چه شبی چه شبی!
شرمساری را به آفتاب پردهدر واگذار
که هنوز از ظلمات خجلت پوش
نفسی باقیست.
دیو عربده در خواب است،
حالیا سکوت را بنگر.
آه
چه زلالی!
چه فرصتی!
چه شبی!
(شب غوک، مدایح بیصله)