-
کنکور
پنجشنبه 7 دی 1391 08:47
زندگی ام همه، بی رحمانه به کنکور گذشت! ****** تو از نظام آموزشی هم سنگدل تر بودی؛ موعد کنکور عشقت حتا به امتحان هم راهم ندادی! 2 دی 1391
-
باید بنویسیم
سهشنبه 10 اسفند 1389 13:55
سرتاسرِ این سیاره هر سرزمینی مردمانی دارد، که سرانجام روزی… جایی چراغی از راه و از امید را روشن خواهند کرد، و ما شاعرانِ مُرَدَد کلماتِ خسته خود را همان روز از خانه به کفِ خیابان خواهیم رساند. *** سرتاسرِ هر سرزمینی شهرهای بسیاری هست، هر شهری حتماً میدانی به نامِ آزادی خواهد داشت که جایش، پیدا روزش، روشن و راه و...
-
بار امانت
دوشنبه 17 اسفند 1388 11:12
آن صداها به کجا رفت صداهای بلند گریه ها قهقه ها آن امانت ها را آسمان آیا پس خواهد داد؟ پس چرا حافظ گفت آسمان بار امانت نتوانست کشید نعره های حلاج بر سر چوبه ی دار به کجا رفت کجا؟ به کجا میرود آه چهچه گنجشک بر ساقه ی باد آسمان آیا این امانت ها را باز پس خواهد داد؟ شفیع کدکنی، بوی جوی مولیان
-
اوضاع مملکت قاراشمیش است
شنبه 3 مرداد 1388 23:05
اعتمادملی: احمد شاملو در سالهای دهه هفتاد قصد داشت به شیوه سفرنامههای قجری مطالب طنزی بنویسد که چندی از آنها را نوشت. این قطعه یکی از آن نوشتههای کوتاه است که تاکنون منتشر نشده است. اوضاع مملکت قاراشمیش است. به طور دقیق نمىدانیـم چه اتفاقاتى افتاده است. بعضی نوکرهـا مىگوینـد از اطراف شنیدهاند که رعایا دست از کسب...
-
تردید نکن!
چهارشنبه 31 تیر 1388 18:41
تردید نکن سپیده سرخواهد زد خواب ازسرمان دوباره پرخواهد زد تردید نکن کسی ز نسل خورشید بر ریشه ی خشک شب تبرخواهد زد دستان سحر به استخاره روزی تسبیح به قصد خیر و شر خواهد زد طوفان زده ایم وناخدایی ازنو درموج بلا دل به خطر خواهد زد بازوی عدالتی دگر می آید تیپا به بساط زور و زر خواهد زد یک روز اراده ی بشر زنجیری بر پای...
-
گرفتگی
شنبه 21 دی 1387 21:36
دلم گرفته نمیتوانم آن چنان که میخواهم از خود بنویسم و البته همیشه چنین بوده دلم گرفته روی کاغذ نمیآید همهی دانشهای جهان را هم که داشته باشی باز چیزهایی میماند که به کلام درنیاید دلم گرفته و نوشتن از آن نمیکاهد به دور و بریها حسادت میکنم به دختران بیشتر چه ساده مینویسند خودشان را و میگذرند یا شاید هم من...
-
Imagine
چهارشنبه 27 آذر 1387 10:46
Imagine there's no heaven It's easy if you try No hell below us Above us only sky Imagine all the people living for today Imagine there's no countries It isn't hard to do Nothing to kill or die for And no religion too Imagine all the people Living in peace You may say I'm a dreamer But I'm not the only one I hope...
-
من با تو هستم
سهشنبه 15 مرداد 1387 10:21
دیگر وقتاش است که آزادت کنم و تماشایات کنم که از من دور میشوی با اینکه وقتی بروی دلام برایات تنگ میشود من با تو هستم رویات را به سمت باد بگردان بگذار بزرگترین رویاهایات شروع شوند راه برتر را انتخاب کن، پیروزی یا شکست من با تو هستم من آنجا بودم در روشنایی صبح با عشقی که پایدار میماند و من آنجا خواهم بود،...
-
تلاش
شنبه 14 اردیبهشت 1387 23:25
چندبار امید بستی و دام برنهادی تا دستی یاریدهنده کلامی مهرآمیز نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟ چند بار دامت را تهی یافتی؟ از پای منشین آماده شو که دیگربار و دیگربار دام بازگستری! مارگوت بیکل، ت: شاملو
-
تو بخوان!
چهارشنبه 21 فروردین 1387 22:43
پیش از آن که به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز میکنم فریاد میکشم که: «ترکم گفتهاند!» چرا از خود نمیپرسم کسی را دارم که احساسم را اندیشه و رویایم را زندگیام را با او قسمت کنم؟ آغاز جداسری شاید از دیگران نبود. مارگوت بیکل، ت: شاملو
-
نام تو
جمعه 16 فروردین 1387 11:09
روزی واژهی مهربانی را از کتاب لغت پاک خواهمکرد و نام تو را خواهم نوشت... و این چنین خواهد بود سرنوشت عشق و زیبایی و هر چیز قشنگ دیگر. از خودم
-
در مدرسه
سهشنبه 7 اسفند 1386 00:17
آموزگار: کدام دختر است که به باد شو میکند؟ کودک: دختر همهی هوسها. آموزگار: باد، بهاش چشم روشنی چه میدهد؟ کودک: دستهی ورقهای بازی و گردبادهای طلایی را. آموزگار: دختر در عوض به او چه میدهد؟ کودک: دلک بیشیله پیلهاش را. آموزگار: دخترک اسمش چیست؟ کودک: اسمش دیگر از اسرار...
-
زندهگی
پنجشنبه 2 اسفند 1386 19:53
زندگی شوخی نیست جدی بگیرش کاری که فیالمثل یکی سنجاب میکند بیاین که از بیرون و آن سو تَرک انتظاری داشته باشد. تو را جز زیستن کاری نخواهد بود. زندگی شوخی نیست جدی بگیرش اما بدان اندازه جدی که تکیه کرده به دیوار فیالمثل، دست بسته یا با جامهی سفید و عینکی بزرگ در آزمایشگاهی بمیری تا دیگر آدمیان...
-
آفرینش
پنجشنبه 25 بهمن 1386 19:10
عشق عشق میآفریند عشق زندگی میبخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره میآفریند دلشوره جرات میبخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید میآفریند امید زندگی میبخشد زندگی عشق میآفریند عشق عشق میآفریند. (مارگوت بیکل، ترجمهی شاملو)
-
پوچ عاشقانه
دوشنبه 10 دی 1386 23:15
سخت است بیگمان دور از تو اَم نشستن و از عشق دمزدن وقتی که پلک دلت بستهاست و هیچ راهم نمیدهد که کنم راز دل بیان. *** تلخ است بیگمان گر خردهاَم نگیری و بی ذرهای امید دورم کنی ز خویشتن و خود دل کنی نهان. *** پوچ است بیگمان این قصه گر به آخر خود دررسد چنین با لطمهای به جان...
-
زورق
سهشنبه 13 آذر 1386 12:57
گاه آرزو میکنم که زورقی باشم برای تو تا بدانجا برمت که میخواهی زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری، زورقی که هیچگاه واژگون نشود هر اندازه که ناآرام باشی یا متلاطم باشد دریایی که در آن میرانی. (مارگوت بیکل؛ ت: شاملو)
-
خیس
دوشنبه 5 آذر 1386 11:09
کاش میشد مرد و زندهماند بس که زندگی شیرین میتواند باشد و نیست کاشکی همهچیزی شعری بود برای خودم تو آدمها شعری بهجای یأس خیس و امید نمناک شعری به انتظار روز مهربانتر شدن تو با من از پس آن شب که با خود مهرورزیدن آغازگیری. از خودم
-
شعری از ضیاء موحد
چهارشنبه 16 آبان 1386 11:58
شعری، خدای را بی "خیلی دلم گرفته" شعری در ستایش از لبخند از سلام و لذتی که دارد یک جرعه چای گرم همراه یک رباعی خیام شعری، نزدیک تاب کودک در پارک پهلوی خندهی نگران مادران شعری که کودکان را بازیگوشتر کند دیروز کاغذی را شاعر سیاهکرد امروز کاغذ سفید بود شب واژهها گریخته بودند شعری که واژهها را با...
-
چه بگویم؟
جمعه 4 آبان 1386 19:02
چه بگویم؟ سخنی نیست. میوزد از سر امید، نسیمی، لیک، تا زمزمهای ساز کند در همه خلوت صحرا به رهاش نارونی نیست. چه بگویم؟ سخنی نیست. سخنی نیست، لحظهها و همیشه
-
خطابهی آسان
سهشنبه 1 آبان 1386 14:49
نه نومید مردم را معادی مقدر نیست. چاووشی امید انگیز توست بیگمان که این قافله را به وطن میرساند. خطابهی آسان، در امید؛ ترانههای کوچک غربت
-
...
دوشنبه 23 مهر 1386 23:36
آری در مرگآورترین لحظهی انتظار زندگی را در رویاهای خویش دنبال میگیرم. در رویاها و در امیدهایم! سرود آن کس ...، آیدا در آینه
-
میون موندن و رفتن
یکشنبه 22 مهر 1386 12:44
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم که آشکارا در پردهی کنایت رفت. مجال ما همه این تنگمایه بود و، دریغ که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت. میان ماندن و رفتن، لحظهها و همیشه
-
...
شنبه 21 مهر 1386 12:48
گفتی دوستات میدارم و قاعده دیگر شد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مهر 1386 16:49
باران را اکنون گو بازیگوشانه ببار!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهر 1386 18:27
اما وقتی در زندون بازه اونی که در بره خیلی خره.
-
تو میدانی
دوشنبه 9 مهر 1386 12:53
آه تو میدانی که مرا سر بازگفتن کدام سخن است از کدامین درد.
-
شک و دیگری
پنجشنبه 29 شهریور 1386 12:05
دردناکِ شک را تاب آرم و انتظار اگر انجام کشف آن دیگریست. خودم، پس از مدتها، 24 شهریور 86
-
Manifesto
پنجشنبه 24 اسفند 1385 09:41
وقتی که زنها با خود نبرند آیینهشان را هر کجا که میروند میتوانند با من از آزادی سخن بگویند.... چارلز بوکوفسکی
-
در اعدام خسرو گلسرخی
دوشنبه 7 اسفند 1385 07:48
زادهشدن بر نیزهی تاریک همچون میلاد گشادهی زخمی. سِفر یگانهی فرصت را سراسر در سلسله پیمودن. بر شعلهی خویش سوختن تا جرقهی واپسین، بر شعلهی حرمتی که در خاک راهاش یافتهاند بردهگان این چنین. این چنین سرخ و لوند بر خاربوتهی خون شکفتن وین چنین گردنفراز بر...
-
مجال
چهارشنبه 2 اسفند 1385 07:55
جوجهیی در آشیانه گلی در جزیره ستارهیی در کهکشان. *** تو میلاد را دیگربار در نظام قوانیناش دوره میکنی، و موریانههای تاریک تپشهای زمانات را میشمارد. (مجال، ابراهیم در آتش)