بر شانهی من کبوتریست که از دهان تو آب میخورد
بر شانهی من کبوتریست که گلوی مرا تازه میکند
بر شانهی من کبوتریست با وقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان که ربالنوع همه خداهاست.
من با انسان در ابدیتی پر ستاره گام میزنم.
همچون زخمی
همه عمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عمر
به دردی خشک تپنده،
به نعرهای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده،ـ
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
***
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
رم،دی55
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهای،
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان
آبادانیست
جویای راه خویش باش
از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه
دیدار میکنیم
حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه
میبالد و به بار مینشیند
دوستیای
که توانمان میدهد
تا برای دیگران
مامنی باشیم و
یاوری
ایناست راه ما
تو
و من.
(سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیکل، ترجمهی شاملو)