شبانه شعری چه گونه توانم نوشت
تا هم از قلب من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چه گونه توانم نوشت؟
**
من آن خاکستر سردم که در من
شعله ی همه عصیان هاست،
من آن دریای آرامام که در من
فریادِ همه توفان هاست،
من آن سرداب تاریکام که در من
آتشِ همه ایمان هاست.
(۱۳۳۱؛ هوای تازه)
«هرگز نهراسیده ام از مرگ
هراسمن باری از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن
از آزادی آدمی فزون باشد»
سر بلند باشی .باز به وبلاگت خواهم آمد و آن را به دوستانم معرفی خواهم کرد.