پیشتر گفتم که عشق در نگاه شاملو جور متفاوتیست. چشماندازی دیگرگونه میطلبد. شعر قبلی تاحدی منظور مرا روشن میکند. به ویژه به بند اول دقت کنید.هم منظور مرا از عشق(دوست داشتن) میرساند و هم جنبهای از آن نیاز به دیگریست. گویی عشق(دوست داشتن) را میتوان با هر دیگریای (یا شاید در دیگران) بهدست آورد. عشق به انسان و نه یک معشوق پریسانِ رویایی.
ارتباط انسان با دیگری دوسویه است. و زمانی میآید که دو انسان با هم به دستان دیگران مینگرند.
انساها آینهی یکدیگرند،یعنی بهتر است که باشند و وقتی اینگونه نشود است که بند پایانی شعر شکل میگیرد و بعد هم
بدرود.“ اگر انسان انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی،آنگاه میتوان عشق را با فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و
… معاوضه کرد.اگر میخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم؛ اگر میخواهیم بر دیگران تاثیر بگذاریم باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. اگرعشق میورزی و ناتوان از برانگیختن عشق هستی و عشقت عشق متقابل نمیآفریند آنگاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختیاست. (کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی1844،ص243) ”
اینم در ادامه همون قبلی خیلی جالب بود . این حرف مارکس هم خوب بود . ببین تو این قالبو باید عوض کنیا . من حالیم نیست . من دارم همینجوری میسازم و پاک میکنم تا بالاخره یکیش در بیاد . اونقت تو غلط میکنی بگی نه .
راست آمار بهرنگو که داری حتما ؟