نه
تو را برنتراشیدهام از حسرتهای خویش:
پارینهتر از سنگ
تردتر از ساقهی تازهروی یکی علف.
تو را برنکشیدهام از خشم خویش:
ناتوانی خرد
از برآمدن،
گر کشیدن
در مجمر بیتابی.
تو را برنسختهام به وزنهی اندوه خویش:
پر کاهی
در کفّهی حرمان،
کوه
در سنجش بیهودگی.
*
تو را برگزیدهام
رغمارغم بیداد.
گفتی دوستت میدارم
و قاعده دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمان «شدن»،
مکرر شو
مکرر شو!
(شبانه، ترانههای کوچک غربت)