همه
لرزش دست و دلام
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
*
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهرهی سرخات پیدا نیست.
*
غبار تیرهی تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان.
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
(بر سرمای درون، ابراهیم در آتش)
این شعر رو دوست دارم..خیلی...
ممنون.