در ادامهی مطلب قبل:
یکی از شاهراههایی که شاملو برای رهایی از جهان نفرتخیز پیش رویمان میگذارد عشق است.
بندم خود اگرچه بر پای نیست
سوز سرود اسیران با من است،
و امیدی خود به رهاییم ار نیست
دستی هست که اشک از چشمانم میسترد،
و نویدی خود اگر نیست
تسلایی هست.
چرا که مرا
میراث محنت روزگاران
تنها
تسلای عشقی است
که شاهین ترازو را
به جانب کفهی فردا
خم میکند.
شبانه(آیدا:درخت و خنجر و خاطره!)9 دی 1343
حال اینکه عشق در نگاه شاملو چه جور عشقیست، در حقیقت یکی از محورهای اصلی بحث شعری و تفکری شاملوست، که حتما به تفصیل دربهرهاش خواهم نوشت. اینبار تنها به همین بسنده که: عاشقانهترین شعر عاشقانهی تاریخ ادبیات ایرن که نه به عرفان و آسمان میپردازد و نه به دام شهوت جنسی درمیغلتد را از آن شاملو میدانند.(شبانه، ابراهیم در آتش)
آقا کاوه من عربتم بیا مارو ببوس .
آقا کاوه عصری ( عصر اینجا ) یک بار بهت سر زدم . قبل از اینکه کامنت بذاری . دیدم کلی آپدیت کردی . داشتم میریفتم سر کار حیفم آمد هول هولکی بخونم . ولی الان آمدم همهرو یک جا خوندم کلی حال کردم .
دستت درد نکنه . کلی به ما کمک میکنی که یک مقدار با شعر و اینها آشنا بشیم .
از اینجا به بعد همه اش وعده و وعید دادی خدایی .... چرا صدای خواننده هات در نیومده من موندم :)