اعتمادملی: احمد شاملو در سالهای دهه هفتاد قصد داشت به شیوه سفرنامههای قجری مطالب طنزی بنویسد که چندی از آنها را نوشت. این قطعه یکی از آن نوشتههای کوتاه است که تاکنون منتشر نشده است.
اوضاع مملکت قاراشمیش است. به طور دقیق نمىدانیـم چه اتفاقاتى افتاده است. بعضی نوکرهـا مىگوینـد از اطراف شنیدهاند که رعایا دست از کسب و کار کشیده دکان و بازار را تختهکردهاند که آزادى مىخواهیم. هرچه فکر مىکنیم آزادى را مىخواهند چهکـار یا به کدام دردشـان شفا است عقلمان قد نمىدهد. صـدراعظـم نامرد در مختصرجوابى که به تلغراف تند و تیز ما عرضکرده و در آن ما را درکمال نمکبهحرامى «شاهمخلوع» خوانده، تهدید نموده است چنانچه به خاک کشور خودمان پا بگذاریم بلافاصله دستگیر و استنطاق مىشویم وعندالاقتضا بهدارمکافات الصاق مىشویم و در کفرآباد به خیل محاربان با خدا و رسول الحاق مىشویم.
(بدنیست توضیحا این را هم گفته باشیم: اول هر چه زور زدیم که بفهمیم شاه مخلوع چه معنى دارد هیچ سر در نیاوردیم. آسیدحسین آمد نشست قدرى فعل یفعل کرد در نهایت گفت مخلوع صیغه مفعولى است و معنىاش مىشود «شاهخلعتگرفته»، کهنوکرها همه خندیدند گفتند براى شاه افت دارد صیغه مفعولى بشود و خلعت بگیرد، تا باز میرزاطویل از راه رسید و مشکل را حل کرد.)
خلاصه، اوضاع اینطورهاست کهگفتیم. پول هم نداریم و با این همه فىامانالله همنیستیم. خلاصه هیچ چیزمان به آدم نمىبرد. از هتل هم عذرمان را خواستهاند. عجالتا در جوار هتل کنار خیابان نشستهایم. از آن همه سال سلطنت با سلطه و جبروت برایمان چه باقى مانده؟ مشتى باسمه و صندوقچهاى تیله شیشهاى با یک قابعکسگوشماهى و یک طغرا خرس ماهوتى که در کشاکش ایام یکى از چشمهایش هم افتاده... به خودمان مىفرماییم: «خوشا کنج درویشى! این نیز بگذرد!» - اما دل کجا فریب این یاوه مىخورد؟ـ به همان خداى احد و واحد لم یلد قسم که همین الان دلمان براى یکشکم خورشت آلو اسفناج لمیولد علىاکبرخانى ضعف مىرود.
وزیر دربار رفته است قاورنرصاحب را پیدا کند از او به گدایى براى اقامت موقت ما در یک گوشه پارک جواز مخصوص بگیرد، که تازه معلوم نیست بدهد یا نه. آقاسیدحسین را خواستیم فرمودیم برایمان یک دهن [...] بخواند. به اواسط [...] رسیده بود که ناگهان سر و کله گزمهاى پیدا شد. گریه و بىقرارى ما را که دید، سید بیچاره اولاد پیغمبر را دستبندزده اشتلمکنان با خود برد. درماندهایم با این اوضاع چه کنیم.