اول ماه می
روز جهانی کارگر
گرامی باد.
امشب تو شهر چراغونه خونهی دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دنبک میزنن میرقصن و میرقصونن
غنچهی خندون میریزن نقل بیابون میریزن
های میکشن
هوی میکشن:
«- شهر جای ما شد!
عید مردماست، دیب گله داره
دنیا مال ماست، دیب گله داره
سپیدی پادشاست، دیب گله داره
سیاهی روسیاس، دیب گله داره»...
به یاد کیومرث صابری فومنی ، گلآقا
--------------------------------------
کاشفان چشمهکاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی در مجری آتشفشانها
شعبدهبازان لبخند در شبکلاه درد
با جاپایی ژرفتر از شادی
در گذرگاه پرندگان
در برابر تندر میایستند
خانه را روشن میکنند
و میمیرند
.من برای روسبیان و برهنگان مینویسم
برای مسلولین و خاکستر نشینان
برای آنان که بر خاک سرد
امیدوارند
و برای آنان که دیگر به آسمان
امید ندارند
* * *
“ هنر را من همیشه چنین تعریف کردهام:«طبیعت، به اضافهی انسان».”
“ نویسنده، شاعر، بالرین، آهنگساز، هنرپیشه، عکاس، ... همیشه باید در کار آموختن باشد و گنجینهی ذهن خود را
از آثار گذشتگان و معاصران پر بار کند.”
“من همیشه گفتهام که رهبری هنر هر عصری را، ناقدان هنری آن عصر بر عهده دارند.”
“نه، در چنین جهانی از شعر چه ساخته است؟ بخصوص که شاعران نیز دروغ میگویند و به خانه نشستنشان از بیچادری است.”
از دو مصاحبهی شاملو با مجلهی فردوسی(فروردین45) و روزنامهی آیندگان(فروردین48)
این مدت که ننوشتم، مطالب غیر شعری زیادی از شاملو خوندم. مصاحبهی چاپشده در هنر و ادبیات امروز(ناصر حریری)، مصاحبهی چاپشده در چشمانداز شعر امروز ، یک هفته با شاملو در وین(مهدی اخوان لنگرودی)، سخنرانیهای مختلف شاملو
و این آخریها هم مقدمهای بر حافظ که سخت بینظیر بود. در همهی این مطالب چیزی که کاملا به چشم میاد دیدگاه شاملوست راجع به مقولهی هنر و به شکل ویژه ادبیات. می دونم خیلیها این مطالب رو خوندن و به به و چه چه کردن، ولی واقعا چه تعداد هنرمند داریم(غیر از نسل غولها) که حاضرن زندگیشونو برای هنری اجتماعی، مردمی (و نه عامهپسند) بگذارن و مثل یک مبارز اجتماعی پی آگاه کردن مردمشون باشن، نه پی زیبایی وهم انگیز طبیعت(به معنای کوه و جنگل).
"گمان نمیکنم آبم با سهراب به یک جو برود. دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست، چه کنم."
هنر و ادبیات امروز
* * *
بگذار خون من بریزد و خلاء میان انسانها را پر کند
بگذار خون ما بریزد
و آفتاب را به انسانهای خواب آلوده پیوند دهد...
آواز شبانه برای کوچهها
سلام.
سال نو (هر چند دیر ) مبارک.
نمیدونم چرا چهارماه چیزی ننوشتم.
بعد از توفیق اجباری تعطیلی بلاگ اسکای یه ذره فرصت گیر نیومد، یه ذره تنبلی کردم، یه ذره...،خلاصه یه چند تا یهذره باعث شد که این همه وقت خیل عظیم علاقهمندانم رو حسرت به دل بذارم.(پپسی اضافه کسی نداره)
تو این مدت یه اتفاق خیلی مهم راجع به شاملو افتاده. کتاب معروف« دن آرام» با ترجمهی شاملو به بازار اومده. این کتاب ـ از خودش که بگذریم ـ یک شاهکار ترجمهست. بیشترین استفادهی ممکن از کتاب کوچه در این کتاب صورت گرفته و نزدیک به سیسال زیر دست شاملو بوده تا امروز با قیمت فضایی ۱۸۰۰۰۰ ریال در دو جلد منتشر شه. من دارم روزی یه بلیط اتوبوس
از نوع ۲۰ تومنی صرفه جویی میکنم تا بتونم به زودی کتاب رو بخرم. بلیط اضافه اگر دارید ممنون میشم.
جدیدترین موضوع شاملوییای که ذهنم رو مشغول کرده « مقدمهی حافظ شیراز» مربوط به قبل از انقلابه که شاملو در اون طوری حافظ و اشعارش رو بررسی کرده که جدا حیرت زده شدم.
با اینکه نوار اشعار حافظ رو با صدای شاملو شنیده بودم ولی نمیدونستم یه همچین مقدمهای هم پشت اون کار وجود داره. در آینده راجع به شاملو و حافظ بیشتر حرف میزنم.همین دو تا شاعر رو که بیشتر نداریم.(دیدگاه فراشاملو گرایانه)
و اما ...
حول و حوش نوروز میخواستم یه مطلب عیدانه بنویسم که تنبلی نذاشت. حالا هم با اینکه یهماهی از بهار گذشته، واسه خالی نبودن عریضه یه شعر از شاملو ـ که احتمالا تو حال و هوای نوروز گفته ـ مینویسم. تا بعد...
هجرانی
سین هفتم
سیب سرخیست
حسرتا
که مرا
نصیب از این سفرهی سنت
سروری نیست.
شرابی مردافکن در جام هواست.
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست.
سبوی سبزهپوش
در قاب پنجره ـ
آه
چنان دورم
که جز نقش بیجانی نیست.
و کلام مهربان
در نخستین دیدار بامدادی ـ
فغان
که در پس پاسخ و لبخند
دل خندانی نیست.
بهاری دیگر آمدهاست
آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
هجرانی(ترانههای کوچک غربت)