شعری، خدای را
بی
"خیلی دلم گرفته"
شعری در ستایش از لبخند
از سلام
و لذتی که دارد یک جرعه چای گرم
همراه یک رباعی خیام
شعری،
نزدیک تاب کودک در پارک
پهلوی خندهی نگران مادران
شعری که کودکان را بازیگوشتر کند
دیروز کاغذی را شاعر سیاهکرد
امروز
کاغذ سفید بود
شب واژهها گریخته بودند
شعری که واژهها را با هم مهربان کند
شعری که واژهها را آبی کند
هوا را پاک
چین کاغذ را صاف
شعری که باغبان چو بخواند به خشکسال
گندم به شورهزار بروید
شعری
خدای را
شعری عاشقانه
شعری ناممکن در این دیار.
از کتاب نردبان اندر بیابان
چه بگویم؟ سخنی نیست.
میوزد از سر امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمهای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهاش
نارونی نیست.
سخنی نیست، لحظهها و همیشه
نه
نومید مردم را
معادی مقدر نیست.
چاووشی امید انگیز توست
بیگمان
که این قافله را به وطن میرساند.
خطابهی آسان، در امید؛ ترانههای کوچک غربت