اگر میخواهی نگهم داری
دوست من
از دستم میدهی
اگر میخواهی همراهیم کنی
دوست من
تا انسان آزادی باشم،
میان ما
همبستگیای از آنگونه میروید
که زندگی ما هر دو تن را
غرق در شکوفه میکند.
(سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیکل، ترجمهی شاملو)
پنجه در افکندهایم
با دستهایمان
به جای رها شدن.
سنگین سنکین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
بهجای همراهی کردنشان.
عشق ما
نیازمند رهاییست
نه تصاحب.
در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.
(سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیکل، ترجمهی شاملو)
از کسی نمیپرسند
چه هنگام میتواند
خدانگهدار بگوید.
از عادات انسانیش نمیپرسند.
از خویشتنش نمیپرسند.
…………
زمانی
به ناگاه
باید با آن رو در روی درآید
تاب آرد
بپذیرد
وداع را
درد مرگ را
فروریختن را
تا دیگر بار
بتواند که بر خیزد.
(سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیکل، ترجمهی شاملو)
یکی
از دریچهی ممنوع خانه
بر آن تل خشک خاک نظر کن:
آه، اگر امید میداشتی
آن خشکسار
کنون اینگونه
از باغ و بهار
بیبرگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی میخواند.
نه
نومیدمردم را
معادی مقدر نیست.
چاووشیِ امیدانگیز توست
بیگمان
که این قافله را به وطن میرساند.
۲۳تیر 1359
طرف ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند.
من با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستارهها تنهاتر است.
طرف ما شب نیست
چخماقها کنار فتیله بیطاقتاند.
خشم کوچه در مشت توست
در لبان تو شعر روشن صیقل میخورد
من تو را دوست میدارم، و شب از ظلمت خود وحشت میکند.
1334(تو را دوست میدارم)
با ما گفته بودند:
« آن کلام مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطر آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدتان کرد.»
عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم
آری
که کلام مقدسمان
باری
از خاطر
گریخت!
(عقوبت، شکفتن در مه)