به جست و جوی تو
بر درگاه کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جستو جوی تو
در معبر بادها میگریم
در چارراه فصول،
در چارچوب شکستهی پنجرهیی
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
................
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
(مرثیه، مرثیههای خاک)
و بر گردهی ایشان
مردانی
با تیغها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف اندر
نبود. ـ
جز باد و به جز خون خویشتن،
چراکه نمیخواستند
نمیخواستند
نمیخواستند
که بمیرند.
(مرثیه، ققنوس در باران)
خش خش بیخا و شین برگ از نسیم
در زمینه و
ورّ بی واو و رای غوکی بیجفت
از برکهی همسایه _
چه شبی چه شبی!
شرمساری را به آفتاب پردهدر واگذار
که هنوز از ظلمات خجلت پوش
نفسی باقیست.
دیو عربده در خواب است،
حالیا سکوت را بنگر.
آه
چه زلالی!
چه فرصتی!
چه شبی!
(شب غوک، مدایح بیصله)