در شهر بیخیابان میبالند
در شبکهی مورگیِ پسکوچه و بنبست،
آغشتهیِ دودِ کوره و قاچاق و زردزخم
قابِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
باتلاق تقدیر بیترحم در پیش و
دشنام پدران خسته در پشت،
نفرین مادران بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
بر جنگل بیبهار میشکفند
بر درختان بیریشه میوه میآرند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
با حنجرهی خونین میخوانند و از پا درآمدنا
درفشی بلند به کف دارند
کاوههای اعماق
کاوههای اعماق
1354(بچههای اعماق، ترانههای کوچک غربت)
این شعر شاملو عجیب رک است و تلخ.
نمیدانم شاید به خاطر موضوعش است.
به هر حال نیازی به توضیح من ندارد.
با همه جاش موافقم غیر از کاوه هاش
بهتر از این نمی توان قربانیان خاموش جامعه طبقاتی را وصف کرد...عالیست...
مردی دیگه الان ؟ ها ؟ اگر راست میگی و به خودت وبلاگ میکنی پس چرا وقتی من این نوشتنو مینویسی جواب نمیدی . پس اون به خودش دروغ میگی که من به خودم وبلاگ میکنم مثل سگ .
دیدی اونجا رو که گفتم ؟ بر ببین نظرتو بگو . سریعتر منتظرم .
شعری از سر بیدردری و صرفا برای فروش در غیر این صورت بچهها بجای بلند کردن پرچم و افتادن دوباره در دام یک انقلاب آبکی دیگر میتوانستند کتاب بخوانند!
فرهنگ جاهلپروری هم حدی دارد
این آخرین پستی بود که نظرتو در مورد شعر نوشتی ... نظرمو در مورد کلِ نوشته ها بگم اینکه خیلی خوب که دیگه رنگی نمی نویسی چشمام از کاسه در اومد برای خوندنِ رنگهای کم رنگ ، شعر و از کتاب هم می شه خوند بنظرم جالبیش نقدها و نظرات تکمیلی خودت بود... کامنتهای ادمها رو هم خوندم مشتریهات حسابی داشتند نوشته ها رو دنبال می کردن چرا یهو زیر پاشونو خالی کردی ؟